داغ حسرت

از : دکتر علیرضا میثمی(پروانه)


وای!از دردِ توانسوزی که درمانی نداشت

آه!از اندوهِ جانکاهی که پایانی نداشت


خون چکد از چشمِ مردِ بخردِ فرزانه دل

زآن که گیتی چون رهی, دیگر غزلخوانی داشت


طبع گوهرزای او,نقشِ غزل میزد بدیع

محفل شعر و ادب چون او سخندانی نداشت


از در و دیوار جان, شعر رهی آید به گوش

کلبهء دل غیر یاد او که مهمانی نداشت


آشکارا, همچو شمعی جان او آرام سوخت

کَس چو او هرگز بدینسان درد پنهانی نداشت


سینه ام دریاصفت پر موج غم باشد رهی

جان ناآرام من, این گونه طوفانی نداشت


خنده میزد همچو گُل در واپسین دم دوست را

کِی شناسد سَر, کَسی کز عشق سامانی نداشت


داغ حسرت بر دل پروانه زد مرگ رهی

شمع جانسوزد چو من, هرکس که جانانی نداشت