کلام سی و هفتم-پشیمانی


پشیمانی


دل تورا دادم چو دیدم روی تو

کز همه خوبان پسندیدم تو را


دل فریبان جهان را یک به یک

دیدم و از جمله بگزیدم تو را


گر جفا راندی نکردم شکوه ای

ور خطا کردی نپرسیدم تو را


خون من خوردی و بخشودم گنه

جان طلب کردی و بخشیدم تو را


رفتی و آخر شکستی عهد خویش

کاش از اول نمی دیدم تو را

کلام بیست و ششم-باور مکن

باور مکن

مار اگر گوید که مورم بشنو و باور مکن

دیو اگر گوید که هورم(حورم) بشنو و باور مکن


گر بگوید روبه افسونگر نیرنگ باز

کز فریب و حیله دورم بشنو و باور مکن


وربگوید مرده خور کفتار کز بهر ثواب

خادم اهل قبورم بشنو وباور مکن


وربگوید سنگ پشتی بینوا کز چابکی

پهنه پیما چون ستورم بشنو باور مکن


وردغل بازی کند دعوی که دولت خواه تو

در غیاب و در حضورم بشنو و باور مکن


وربگوید قاضی مسکین که در هنگام رای

دشمن ارباب زورم بشنو و باور مکن


وربفرماید وکیلی در بهارستان که من

سیر از این دارالغرورم بشنو و باور مکن


گر وزیری گفت کز تیمار خلق آشفته است

بشنو و باور مکن زیرا که هذیان گفته است

کلام بیستم-بدخواه وطن

بدخواه وطن

آن درد کدام است که درمان شدنی نیست؟
وآن لطمه کدام است که جبران شدنی نیست؟
بیمار وطن این همه از درد چه نالد؟
دردی به جهان نیست که درمان شدنی نیست
آن را که بود در صدد تفرقه ما
برگوی که این جمع پریشان شدنی نیست
هرچند که امروز خوشی، جنسِ گران است
آن جنس گران چیست که ارزان شدنی نیست؟
کم گوی که آسان نشود مشکل ملت
آن مشکل مرگ است که آسان شدنی نیست
بدخوه وطن بهر تو دلسوز نگردد
زین گرگ بیاندیش که چوپان شدنی نیست


*
این غزل بدون تخلّص به سال 1325 در شمارهء 153 مجلهء تهران مصوّر چاپ شده است.