شایستهء آغوش

یاری که مرا کرده فراموش ، تویی تو

با مدعیان گشته هم آغوش ، تویی تو


صد بار بنالم من و آن یار که یک بار

بر ناله ی زارم نکند گوش ، تویی تو


در کوی غمت خوار منم ، زار منم من

در چشم دلم نیش توی ، نوش تویی تو


ما رند خرابیم و تویی پیر خرابات

ما اهل خطاییم و خطا پوش تویی تو


مدهوشی و مستی نه گناه دل زار است

چون هوش ربایی دل مدهوش تویی تو


خون می خوری و لب به شکایت نگشایی

همدرد من ای غنچه خاموش تویی تو


صیدی که تو را گشته گرفتار منم من

یاری که مرا کرده فراموش تویی تو


آغوش رهی بهر تو خالی چو هلال است

باز آی که شایسته آغوش تویی تو