کلام سی و چهارم-بهار

بهار

نوبهار آمد و گل سرزده ، چون عارض یار

ای گل تازه ، مبارک به تو این تازه بهار

 

با نگاری چو گُل تازه ، روان شو به چمن

که چمن شد زگل تازه ، چو رخسار نگار

 

لاله وش باده به گلزار بزن با دلبر

کز گل و لاله بُوَد چون رخ دلبر گلزار

 

زلف سنبل شده از بادِ بهاری درهم

چشم نرگس شده از خواب زمستان بیدار

 

چمن از لاله نورسته بود چون رخ دوست

گلبن از غنچهء سیراب بود چون لبِ یار

 

خنده کن خنده ، چو سوری زطرب با دلبر

مست شو مست ، چو نرگس به چمن با دلدار

 

روز عید آمد و هنگام بهار است امروز

بوسه ای ده ای گل نورسته که عید است و بهار

 

گل و بلبل همه در بوس و کنارند زعشق

گل من ، سرمکش از عاشقی و بوس و کنار

 

گر دل خلق بُوَد خوش که بهار آمده است

نوبهار منی ای لاله رخِ گُل رخسار

 

خلق گیرند زهم عیدی اگر موقع عید

 جای عیدی تو به من بوسه ده ای لاله عِذار  


سال نو مبارک

کلام بیست و چهارم-باده فروش

باده فروش


بنگر آن ماه روی باده فروش

غیرتِ آفتاب و غارتِ هوش


جام سیمین نهاده بر کف دست

زلف زرین فکنده بر سر دوش


غمزه اش راه دل زند که بیا

نرگسش جام می دهد که بنوش


غیر آن نوش لب که مستان را

جان و دل پرورد ز چشمهٔ نوش


دیده‌ای, آفتابِ ماه به دست

دیده‌ای, ماهِ آفتاب فروش؟

مهر ماه 1316